اولین تجربه ی سفر با فولکس
همون طور که قبلا گفتم با رفتن بهترین دوستم شرایط روحی ام کاملا به هم ریخته بود به حدی که مشکلات جسمی هم به دنبال خودش آورده بود و من امیدی به ادامه ی مسیر نداشتم حتی حوصله ی ادامه ی کار هم نداشتم، تا اینکه آرش عزیز پیشنهاد داد به تبریز سفر کنم و با هم فولکس رو برداریم و چند روزی بریم سفر، منم خیلی خوشحال شدم با وجودیکه شرایط جسمی ام اجازه نمی داد با ماشین خودم سفر کنم، بلیت اتوبوس گرفتم و راهی تبریز شدم، تا هم دفتر تبریز را جمع کنیم و هم فولکس را بعد از سفر به تهران منتقل کنیم برای فروش، تصمیم خیلی سخت و دردآوری بود، به هر زحمت و سختی که بود رسیدم تبریز، برف اومده بود و هوا بیش از حد سرد بود.
پاییز و زرد شدن و ریختن رویاهای من
پاییز ۹۴، فصل خیلی تلخی برای من بود، فصلی بود که تمام چهارچوب های زندگیم به هم ریخت، تمام رویاهام رفت روی هوا، امیدم رو از دست دادم، زندگی معنی و مفهوم خودش رو برام از دست داد و خودم مات و مبهوت این همه اتفاق تلخ بودم، هر روز بدتر از روز قبل بود، کابوس های شبانه دیوانه وار آزارم می داد و روزها اینقدر به نقطه ای خیره میشدم که اگر اون نقطه فرو می ریخت خیلی تعجب نمی کردم، اگر حالم کمی بهتر بود با ماشین بارها و بارها دور شهر می چرخیدم و گاهی وسط این چرخیدن ها تصادف های ریز و درشتی هم می کردم، وقتی از ماشین پیاده می شدم انگار دیگه چیزی برام اهمیت نداشت، انگار یک اتفاق خیلی ساده افتاده، روزهای سختی را پشت سر هم طی می کردم.
رویای سفر به چهارصد شهر ایران
قبل از عید ۹۴ بود که داشتم طرح ها و برنامه های سال جدید رو می نوشتم و سفر هم مثل همیشه یکی از سرفصل های جدی و جذاب من بود، خیلی با خودم فکر می کردم که چه برنامه هایی برای سفر می تونم طراحی کنم به کجاها می تونم سفر کنم و چه کارهایی برای من از جذابیت بیشتری برخوردار هست تا اینکه لا به لای همین فکر کردن ها به این نتیجه رسیدم که توی سال های گذشته شهرهای زیادی را دیدم و دوست دارم باقی شهرها را هم ببینم برای همین وسوسه شدم تا شهرهای ایران را یکی پس از دیگری ببینم، با یکی دو تا تحقیق کوچولو فهمیدم می تونم چهارصد تا از شهرهای ایران را ببینم و لذت ببرم، اون موقع تصمیم داشتم یک ماشین نو بخرم و با اون به این سفر برم.
اولین قدم ها برای طی کردن مسیری هیجان انگیز
احساس کردم قبل از هر چیز شاید بهتر باشه یک پیش زمینه ای از خودم و اینکه اولین قدم برای سفر کردن من از کجا شروع شد بنویسم، همیشه وقتی می نویسم چیزهای جدیدی درباره ی خودم کشف می کنم. چهار سال پیش ۲۶ سالم بود، که سالار رو خریدم (۲۰۶) و باعث شد فصل جدیدی در سفر های من ایجاد بشه، البته طی این سال ها همسفر فوق العاده ای هم داشتم که فقط کافی بود در ذهنمون می گذشت که باید سفر کنیم، بدون اینکه چیزی آماده کنیم و به چیز دیگه ای فکر کنیم می رفتیم سفر و تا همین لحظه با سالار بیش از ۲۵۰ هزار کیلومتر سفر کردیم، البته این منهای سفرهایی بود که با هواپیما و قطار و اتوبوس و … رفتیم، ...