تجربیات زندگی در وَنِ رویایی
my rss my youtube my instagram

رویای سفر به چهارصد شهر ایران

قبل از عید ۹۴ بود که داشتم طرح ها و برنامه های سال جدید رو می نوشتم و سفر هم مثل همیشه یکی از سرفصل های جدی و جذاب من بود، خیلی با خودم فکر می کردم که چه برنامه هایی برای سفر می تونم طراحی کنم به کجاها می تونم سفر کنم و چه کارهایی برای من از جذابیت بیشتری برخوردار هست تا اینکه لا به لای همین فکر کردن ها به این نتیجه رسیدم که توی سال های گذشته شهرهای زیادی را دیدم و دوست دارم باقی شهرها را هم ببینم برای همین وسوسه شدم تا شهرهای ایران را یکی پس از دیگری ببینم، با یکی دو تا تحقیق کوچولو فهمیدم می تونم چهارصد تا از شهرهای ایران را ببینم و لذت ببرم، اون موقع تصمیم داشتم یک ماشین نو بخرم و با اون به این سفر برم.

اولین نفری که باهاش درباره ی این رویا گفتم بنیامین بود، کسی که در شش سال گذشته سفرهای زیادی با هم رفته بودیم، به خلق و خوی هم عادت داشتیم و درک خوبی از هم در سفر داشتیم و یه جورایی در سفر کمترین چالش رو با هم ایجاد می کردیم و بیشتر از سفر و مسیری که داشتیم لذت می بردیم، همیشه وقتی می خواستیم بریم سفر نیازی به برنامه ریزی نبود فقط کافی بود هر دو تصمیم می گرفتیم حرکت کنیم، دیگه به چیزی فکر نمی کردیم و همون لحظه می رفتیم، حتی یادم میاد اولین باری که ماشین خریدم تصمیم گرفتم بریم مشهد ساعت دو نیمه شب بود که به بنیامین گفتم و دیدم اون هم نشست توی ماشین و گفت بریم، این بار هم بعد از شنیدن ماجرای سفر گفت من هم هستم.

تا عید کلی برنامه ریزی کردیم و قرار بود از عید برنامه را شروع کنیم ولی حجم کارهای ما اون زمان اینقدر زیاد شد که نتونستیم شروع کنیم، ولی باز سفرهای زیادی با هم داشتیم و توی اون مدت شهرهای مختلفی از ده استان کشور رو سفر کردیم در غرب و شمال کشور، واقعا سفرهای فوق العاده ای بود، خاطرات فوق العاده ای ساختیم، هر روز مسافت شهرها را اندازی گیری می کردم و با هم درباره ی این که چطوری این سفر را شروع کنیم بحث می کردیم، حتی کارهای مختلفی هم با هم در حوزه ی سفر طراحی کردیم، که قرار بود از مهر ماه شروع کنیم، کارهای اولیه را هم انجام دادیم، آموزش هایی را هم شروع کردیم ولی متاسفانه به خاطر اشتباهات من، همه چیز به هم ریخت.

از اوایل آبان روزها به طرز وحشتناکی برای من می گذشت، چون همسفر همیشگی و فوق العاده ام رو به خاطر یک سری اشتباهات بچه گانه از دست داده بودم، من مونده بودم و رویای سفر به چهارصد شهر ایران که به تنهایی واقعا غیر ممکن به نظر می رسید و کلی خاطره از سفرهای بی نظیری که با هم داشتیم در این مدت فقط با ماشین بیش از ۲۵۰ هزار کیلومتر سفر کرده بودیم و این منهای سفرهایی بود که با قطار و هواپیما می رفتیم واقعا دوران فوق العاده ای از نظر میزان سفر با هم داشتیم، چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتیم ولی برای من خیلی چیزها تمام شده بود، انگار دیگه نمی تونستم سفر کنم، از هر مسیری که سفر می کردم پر بود از خاطرات مختلف و حرف هایی که در طول مسیر با هم زده بودیم.

اگر این مطلب مفید بود خرجی نداره می تونی به بقیه هم بدی بخونن

حرفی حدیثی چیزی درباره ی این مطلب داری؟ بنویس!